کاروان «سفر به سرزمین امید» از منزل دوم هم گذشت

کرمانشاه، پایانه مرزی مهران دومین محل قرار عاشقانی بود که از روز دوشنبه7 شهریور ماه ، مسیر معنوی خود را از شهرهای مختلف ایران به سمت عراق اغاز کرده بود. انها بعد از انکه حدود دو روز به دلیل انچه تحولات سیاسی عراق خوانده می شد، از برنامه سفر خود عقب مانده بودند ، سرانجام با باز شدن دوباره مرزها به سیل عظیم پیاده روان أربعین پیوستند، دو روز پیش، پیش از انکه برنامه شان به سمت نجف قطعی شود، أما حال و هوای کاروان ٣٠٠ نفره بهزیستی که حالا مجبور شده بودند تعدادی را تا زمان بازگشایی به شهرهای خود بازگردانند، وصف ناپذیر بود، آنقدرکه منزل دوم یعنی مرز مهران را برایشان به مقصدی "نرسیدنی" تبدیل کرده بود.

 آنچه سه شنبه و چهارشنبه همین هفته پیش از نجف را برای أهالی بهزیستی خاص تر کرده بود، رصد لحظه به لحظه اخباری بود که تحولات این چند روزه عراق را منعکس می کرد. گاهی خبرها از تعویض بازگشایی مرزها حکایت داشت و گاهی این صدای رسانه های داخلی بود که نشان مَی داد برای عبور از مرزها موانع را برداشته اند، اما در پشت پرده همه این اخبار، آنچه دیدنی و شنیدنی بود حال و هوای کاروان بود که دیگر تاب شنیدم خبرهای نا امیدکننده را نداشت. پیش از انکه بازگشایی مرزها نهایی شود ، در میانه رفتن و ماندن به نذر صلوات متوسل شده بود، تقلای "ماندن" در کرمانشاه را اغاز کرد، اما مسیولیت سفر سنگین بود. بعضی مراکز بهزیستی در بعضی شهرها تصمیمشان به "برگشت" بود.... صدای زنگ تلفن ها کم کم بلند شد. یک نفر از پشت خط، حرف آخر را زد..."کاروان ... باید برگردد".
مسئول کاروان پیغام را دریافت کرد. اصرارهای او برای "ماندن"، اما بی نتیجه ماند .مسئولیت حفاظت از جان بچه ها چاره ای برای "بازگشت" نگذاشته بود. اما چه کسی جرات داشت ، خبر سفر نیمه تمام را به گوش بچه ها برساند. آنهایی که هر کدام نامشان به هزار نذر و صلوات ازقرعه کشی سفر کربلا بیرون آمده بود. بالاخره یک نفر پیش قدم شد. درست آن زمانیکه کاروان راهش را برای استجابت دعا به سمت گلزار شهدای کرمانشاه کج کرده بود. عصر روز سه شنبه بود، غروب دلگیر آن روز، کاروان جا ماندگار از سفر کربلا ،رقمی برای ادامه دادن نگذاشته بود. خبر بازگشا که رسید ، بچه ها در نمازخانه هتل کرمانشاه همچنان امیدوار زیارت عاشورا می خواندند. ناگهان صدای هق هق گریه ها بلند شد.
هرکس به هرچیزی متوسل شد تا مبادا این خبر راست باشد . خیلی ها شبیه آرزو نمی خواستند باور کنند که دیگر رفتنی در کار نیست! نمازخانه کرمانشاه ان روز ، حس و حال غریبی داشت، چند نفر با صدای بلند اشک مَی ریختند و عده ای هم پای انها دعا مَی کردند تا بلکه مرزها زودتر باز شود، خدا مَی داند آن شب چه فکرها و غم ها و نذرها و وداع هایی که از سر هرکس نگذشت، اصلا مگر می شد دعوتی آقا باشی و  بدون دیدن روی ماهش برگردی. اصلا این چه رسم مهمان نوازی بود... صبح زود یک روز بعد، اما ورق برگشت، صدای شادی و اشکهای شوق در ساختمان هتل پیچید... باور کردنی نبود، نذر صلوات و متوسل شدن ها جواب داده بود، اصلا میزبان خودش مهمانان را دوباره فراخوانده بود... خبر آمد مرزها بازشده است، مشکلی برای تردد نیست....کاروان دوباره کوله سفر را چید. ظهر بعد از اذان ظهر راهی مرز مهران شد. ساعت١٢ شب ،کاروان به مهران رسید. مسوولان  بهزیستی از جمله "حسین نورعلیوند مدیر کل بهزیستی إیلام" با اسفند به استقبال کاروان امدند، گوسفند قربانی را نذر سلامتی کاروان کردند. بعد از نماز و شام کاروان بی وقفه و بدون توقف راهی مرز شد. در مرز خبری از شلوغی و ازدحام نبود. گروهی از کاروان ها که در انتظار بازگشایی مرز بودند به کاروان ها پیوستند و بعد از یک روز توقف دوباره مسیر معنوی پیاده روی أربعین به حرکت خود ادامه داد.....چند ساعت بعد کاروان بهزیستی به منزل سوم خود در نجف رسید. اما چشم ها که به گنبد طلای امیرالمومنین افتاد، تمام آن خستگی ١٦ ساعت بعد از ان انتظارهای طولانی جای خودش را به بغضهای در گلو مانده ای داد که قرار بود رو در روی گنبد با سلام به اقا بترکد.....

"نذر صلوات داشتم" 

اما آرزو ٢٢ ساله ، که یکی از فرزندان تحت پوشش بهزیستی است درباره آمدنش به این سفر معنوی می گوید:" وقتی که اسمم برای سفرپیاده روی  اربعین درآمد، خیلی خوشحال بودم. زمین و زمان را نمیشناختم ، ولی آمدیم کرمانشاه در میانه راه متوجه شدیم که مرزها بسته است. با خودمان گفتیم که راه باز میشود و میرویم اما یک روز بعد از اقامتمان گفتند، که مرزها بسته است و اجازه نداریم وارد خاک کربلا شویم. حالم خیلی بد شد، نه من ، همه بچه ها ناراحت بودیم، گریه میکردیم، نذر کردیم که امام حسین ما را بطلبد."
آرزو با بغض ادامه میدهد:" در همان ساعتی که به ما گفتند باید به تهران برگردیم نذر صلوات کردم، دو هزار صلوات فرستادم، تا اینکه شب سه شنبه گفتنداحتمالا مرز باز میشود و ما میتوانیم به سفرمان ادامه دهیم. خیلی خوشحال شدم. باز هم به گریه افتادم و حالا راهی نجف هستم."

"از خدا میخواهم دلم را آرام کند"

زهرا هم یکی از زوجین در حال سازش سازمان بهزیستی است. او چند ماهی بود که میخواست از شوهرش جدا شود، برای همین به مراکز مشاوره بهزیستی خراسان رضوی مراجعه کرده و در نهایت تصمیم میگرد که به زندگی زناشویش ادامه دهد. همین اتفاق موجب میشود تا مشاوران سازمان بهزیستی او و همسرش را راهی کربلا کنند. برای زهرا آمدن به کربلا آنقدر اتفاق بزرگی بود که خودش میگوید تمام غم و غصه و داستان های تلخ زندگیش را فراموش کرده است و حالا تنها چیزی که فکرش را درگیر کرده، زیارت نجف و کربلاست. زهرا این چنین از سفرش روایت میکند:" این یک هدیه از طرف مشاوران سازمان بهزیستی است. وقتی گفتند که میخواهند من و همسرم را به کربلا و نجف بفرستند، دلم شاد شد. از همان لحظه که این خبر را شنیدم، مشکلات زندگیم را فراموش کردم، همسرم هم نه تنها به گریه افتادبلکه خیلی رفتارش تغییر کرد. من همان لحظه از خدا خواستم که زندگیم را متحول کند، تا بتوانیم با دلی پاک و ذهنی آرام به خانه خودمان برگردیم." 
او به بسته بودن مرز هم اشاره میکند و می گوید:" زمانی که مرز بسته شد، قلبم شکست با خودم گفتم مگر چه کرده ام که امام حسین اجازه ورود نداده است، چند ساعتی گریه کردم، نذر و نیاز کردم تا اینکه خبر باز شدن مرز را شنیدم، دلم روشن شد و میدانم این برای من یه نشانه مثبت است."

کد خبر 64935

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
5 + 9 =

خدمات الکترونیک پرکاربرد