به گزارش ایکنا، در مرکز توانبخشی امام علی(ع)، کوچکترین بچه هفت ساله است که دو ساله به نظر میرسد و بزرگترین بچه حدود ۷۰ ساله؛ آن بیرون بیشترشان خانواده دارند اما سرپرست مؤثری که از آنها نگهداری کند نه؛ اینجا در کنار ۲۰۰ بچه دیگر کلی مادر دارند که برایشان مادری میکنند. دنیای بعضیهایشان چنان در درونشان پیچیده شده که با بیرون هیچ ارتباطی برقرار نمیکنند. نهایت کلامی که بعضیهایشان میتوانند بگویند چند جمله کوتاه یا کلمه مفهوم و نامفهوم است؛ اما کلمه «مامان» را بیشترشان بلند. آنقدر پرستارهایشان به آنها گفتهاند «جانم مامان»، «چی میخوای مامان» و... که یاد گرفتهاند. البته برای فهمیدن منظورشان باید ارتباطی بسیار قوی با آنها داشته باشی و خصوصیات هر کدام را به خوبی بشناسی که وقتی میخواهند با اشاره یا جیغ یا ضربه زدن یا حتی هیچ چیز نگفتن چیزی بگویند، آنها را بفهمی و این فهمیدن فقط هنر مادران واقعی است.
همه دخترند و هر دختری باید مادر داشته باشد اما مادرهای اینجا و مادری کردن در اینجا فرق میکند؛ بچهها بزرگ نمیشوند، حرف زدن یاد نمیگیرند، قد نمیکشند، مدرسه نمیروند، شیرینزبانی نمیکنند، واکنش احساسیشان گاهی با فریاد و ضربه زدن و ... است و همیشه بچه میمانند و این یعنی نه دو سال، که دهها سال باید تر و خشکشان کنی. مبادا چند ساعت مدام به یک پهلو خوابیده باشند که زخم بستر میگیرند. مبادا یک لحظه از آنها غافل شوی که گچ دیوار را میکنند و میخورند و حتی اگر یک لحظه از آنها غفلت کنی، چنان صدمه عمیقی به خود یا دیگران وارد میکنند که کار به بیمارستان و بستری شدن میکشد.
بچههای اینجا معصومترین بچههای عالماند. رمز و راز الهیاند و این رمز را فقط مادرهایی درک میکنند که قلبشان پر از محبت باشد و خدا را شکر که تمام پرستارهای اینجا این رمز و راز را درک کردهاند و مادرانهتر مراقب پاکترین دختران عالماند. دو ساعت است که در مرکز توانبخشی امام علی(ع)(مؤسسه خیریه نیکآفرینان غدیر) حضور داریم. آنقدر واژه مادر را از زبان بچهها با لحنها و ایما و اشارهها شنیدهایم و آنقدر پرستارها این واژه را به بچهها گفتهاند که احساس میکنیم چقدر حس مادرانه اینجا قویتر است.
نیره نبئی، مترون و مسئول بخش پرستاری مرکز است. منزلش در همین کوچه است؛ گذری رد شده و برایش جالب بوده که بداند در این مرکز چه خبر است؛ آمده و محبت بچههایی که حتی توان ابراز محبت ندارند را حس کرده و پاگیر شده. خودش میگوید: مترون بیمارستان بودم؛ وقتی که به اینجا آمدم، چنان جذب شدم که حال و هوای بیرون را فراموش کردم و تصمیم گرفتم که تحت هر شرایطی اینجا باشم؛ با عشق و علاقه. وقتی بازنشسته شدم آمدم اینجا و ماندم.
از او در مورد نحوه برقراری ارتباط با بچههای معلول ذهنی ـ حرکتی شدید سؤال میکنیم؛ میگوید: این بچهها نمیتوانند حرف بزنند و با توجه به آگاهیهایی که از بیماری آنها داریم، گاهی اوقات ارتباط چشمی با ما برقرار میکنند، اما همه بدون استثنا محبت را میفهمند؛ محبتی که از قلب ما بلند میشود به قلب آنها مینشیند، حتی اگر جزو انسانهای یخی باشند(افرادی که هیچ عکسالعملی به هیچ چیزی نشان نمیدهند)، وقتی با محبت عمیقی با آنها ارتباط برقرار میکنیم، گاهی فقط ما را با نگاهشان سیراب محبت میکنند.
شاید برخی فکر کنند کار کردن در یک مرکز نگهداری از معلولان بسیار غمانگیز و ناراحتکننده است، اما همه پرستارهای اینجا روحیهای شاد دارند. با بچهها حرف میزنند، بازی میکنند، هر کدامشان را با اسم و با احترام صدا میکنند و جالبتر اینکه از بودن در کنار این بچهها خوشحال هستند. میگویند معاملهای با خدا کردهاند و هر کس که با خدا معامله کند سود میبرد.
نبئی خدا را شکر میکند که در خدمت این بچههاست و با وجود اینکه دو بار وقتی آمده بچهها را بلند کند و بچه دستش را گرفته و چنان پیچانده که دستش شکسته و دو بار عمل شده تا دستش بهبود یابد، اما اصلاً ناراحت نیست. میگوید: بچهاند نمیفهمند و از زمان و مکان و رفتار خودشان آگاهی ندارند و ناخودآگاه عکسالعملهایی را از خودشان نشان میدهند.
وی ادامه میدهد: چون به خودشان آسیب میرسانند، تختهایشان محافظ دارد. گاهی تکه فوم، پتو، لباس یا هر چیزی را که دستشان به آن برسد میکنند و اگر مراقب نباشیم، میخورند (اصطلاح علمی این رفتار هرزهخواری است که در برخی از این بچهها جزو ویژگیهای بیماریشان محسوب میشود). روانشناس تمام مدت بالای سرشان است و آنها را کنترل میکند، حتی مدل لباس آنها نیز استاندارد انتخاب شده تا دستهایشان را مهار کند و کمترین صدمه را به خود یا دیگران وارد کنند.
البته بیماری آنها فقط معلولیت شدید جسمی و ذهنی نیست، بلکه بیماریهای متعدد پوستی، آب مروارید و ... هم دارند که درمان میشوند. پرسنل نیز مدام آموزش میبینند تا بهروز باشند. خدا را شکر کرونا تا حالا در بچههای مرکز دیده نشده و پرستارهای اینجا حسابی مراقب هستند، اما کرونا مشارکتها و کمکهای مردمی به این مرکز را کاهش داده است، چون مردم کمتر در این شرایط به این مراکز مراجعه و کمک میکنند. داوطلبانی هم با مرکز مشارکت دارند که هفتهای یکبار میآیند و بچهها را به حمام میبرند.
از پرستارهای مرکز میپرسیم چه شد که آمدند؟ یک نفر میگوید: اینجا متفاوت است. جذبت میکند. نمیتوانی بیایی، ببینی، رد شوی و بروی. چیزی هست که نگهت میدارد. پاکاند، معصوماند و نیاز به مراقبت شدید دارند.
یکی از دخترها دلش برای خانوادهاش تنگ شده. جالب اینکه نه کلامی میتواند حرف بزند، نه واکنشی نشان میدهد، دراز کشیده و نگاه میکند، پرستارش تا نگاهش میکند میگوید که دلت برای مادرت تنگ شده، مامان؟ الان به او زنگ میزنم. خانم نبئی با تلفن همراه شخصیاش با مادر بچه تماس تصویری میگیرد؛ مادر پشت تلفن قربان صدقه بچهاش میرود اما در ظاهر هیچ واکنشی به احساس مادر نشان نمیدهد؛ فقط چیزی در عمق چشمانش هست، چیزی که ما ندیدیم، اما پرستارش دید. به خاطر کرونا، آمدن خانوادهها ممنوع شده و به همین دلیل پرستارها با موبایل شخصیشان تماس تصویری میگیرند تا خانوادهها بچهها را ببینند.
بخشها شامل دخترهایی است که ضریب هوشی بسیار پایینی دارند تا دخترهایی که هوش ذهنیشان حدود چهار سال است.
اگر دلش را ندارید و میخواهید با خود احساس منفی و نگاهی پر از غم و اندوه بیاورید، اینجا نیایید؛ مادرهای اینجا پر از امیدند؛ پر از شادی و محبت و خنده. آرامش دارند و به بچههایشان که گاه به شدت عصبی، پرخاشگر و خارج از کنترل میشوند، آرامش و امنیت هدیه میکنند. کلی با هم حرف میزنند. پرستارهای اینجا مادرند. برای بچههایی که در اینجا دارند از بچههای داخل خانهشان و برای بچههای داخل خانه از بچههای اینجا حرف میزنند و همین حرفزدنهاست که باعث شده محبتی بین بچههای اینجا با بچههایی که خودشان به دنیا آوردهاند برقرار شود، طوری که بچههایشان فکر میکنند بچههای اینجا افرادی عادی و معمولی هستند و حتی برای بچههای مرکز هدیه تولد میگیرند.
دختری به تازگی در مرکز پذیرش شده. بیتابی میکند. مادرها اشکش را پاک میکنند. باید کلی برایش مادری کنند که پاگیر اینجا شود و بماند. یکی از پرستارها میگوید بچههای اینجا معصوماند، آنقدر که ما از آنها میخواهیم برایمان دعا کنند. قبل از کرونا آنها را بیرون میبردیم، امامزادههای تهران و مشهد. یکی از بچهها بیتابی میکند دو نفر پیشش میروند و با ایما و اشارهای که فقط باید مادر باشی تا بفهمی یعنی چه، میگوید برویم مشهد. سه تایی؛ خودش، خانم نبئی و پرستار دیگرش.
از یکی از پرستارهای مرکز سؤال کردم وقتی مادرتان فهمید که قرار است اینجا کار کنید چه واکنشی نشان داد؟ میگوید: استقبال کرد و گفت وقتی از این بچهها مراقبت میکنی، با خدا معامله میکنی.
پرستار جوان دیگری که مددکاری خوانده و حاضر نیست اینجا را با جای دیگری عوض کند میگوید: بچههای اینجا به او آرامش میدهند. میپرسم چطور؟ میگوید: وقتی ما در بخش آرام باشیم بچهها هم آرام هستند. این بچهها فقط به محبت و رسیدگی نیاز دارند و با عاطفه و محبت است که به آنها آرامش میدهیم. با این بچهها عجین شدهایم و از آنها جان میگیریم. دقیقاً حسی مادرانه است. ما آرامیم بچهها هم آراماند.
گزارش از زهرا ایرجی
نظر شما