افسانه‌مادری؛ روایتی از بانوی مشهدی و ۴۵ دختر کم‌توان ذهنی اش

شهرآرا- الهام مهدیزاده- یک جمع گرم دوست‌داشتنی، اما تنها. تنها ازاین بابت که‌خودشان هستند ودنیایی که‌درآن رها شده‌اند. اغلب مجهول‌الهویه هستند. و من عاشق همین ۴۵دختر هستم...

  یک جمع گرم دوست‌داشتنی، اما تنها. تنها ازاین بابت که‌خودشان هستند ودنیایی که‌درآن رها شده‌اند. اغلب مجهول‌الهویه هستند. و من عاشق همین ۴۵دختر هستم. برای من این‌طوری شروع شد؛ به‌منِ قبل ازاو ومنِ بعد ازاو. همسرم آقای دکتر مهران صداقت‌کیش رامی‌گویم. دوسال بدون اوبرایم به‌سختی گذشت. من وهمسرم ازسال۹۲‌و باچهار دختر شروع کردیم. تادو سال قبل هم‌قدم وهم‌نفس هم بودیم تادخترهای کم‌توان ذهنی‌ای که‌سرپرستی آن‌ها رابه‌عهده گرفتیم، سروسامان بدهیم. کرونا که‌شروع شد همسرم به‌عنوان پزشک داوطلب به‌کمک کادر درمان رفت، اما چیزی نگذشت که‌او من ودخترانمان راتنها گذاشت وبه‌دلیل سکته فوت کرد. این روایت افسانه شکرباری است. اومسئول ومتولی مرکز ایزوله توان‌بخشی دختران بالای ۱۴سال پردیس است. خانم شکرباری دانش‌آموخته روان‌شناسی عمومی است وهمسر مرحومش، دکتر مهران صداقت‌کیش، متخصص اعصاب وروان بود. این زوج ازسال۹۲‌و باهمت هم مرکز توان‌بخشی دختران کم‌توان ذهنی راایجاد کردند. پس ازفوت دکتر صداقت‌کیش این بانو به‌تنهایی مدیریت این مرکز رابرعهده گرفته است. اودرحال حاضر همراه آقای معاونی یکی ازبازنشستگان خیرخواه مشهدی، پیگیر تأمین نیازاین بچه‌هاست وروایتمان ازداخل مرکز پردیس درشاندیز درخیابان ولیعصر۵‌است.

من وملیکا ویک دنیا مهربانی
من بودم وملیکایی که‌درآغوشم جای گرفت. این همان لحظه اول ورودمان به‌مرکز دختران کم‌توان ذهنی پردیس است. همان لحظه‌ای که‌هنوز چشمم به‌اطراف سالن ودخترهای مرکز نگهداری پردیس نیفتاده بود. همه‌چیز به‌سرعت برق‌وباد اتفاق افتاد، بدون تعارفات مرسوم، حال واحوال ورعایت همه کلیشه‌ها. دختری باصدایی مبهم که‌به‌سختی می‌توانستم معنی واژه‌هایش رابفهمم بادست‌هایی گشوده مهمان‌های تازه‌وارد رادرآغوش می‌کشد. پرستاران مرکز، ملیکا صدایش می‌کنند. ملیکا یکی ازدختران سندروم داون مرکز نگهداری ایزوله دختران پردیس است. محکم‌در آغوشم می‌کشد. دو دستش راازپشت به‌هم گره می‌زند ودرادامه باتکان‌هایی ریز سعی می‌کند که‌جای خودش رادرآغوشم بازکند. ملیکا چنان نزدیکم بود که‌نفس‌های گرمش وتپش‌های پرهیجان قلبش راباتمام وجود لمس می‌کردم. سرش رانوازش می‌کنم، ذوق می‌کند ومحکم‌تر ازقبل دست‌هایش راازپشت گره می‌زند. پرستارها می‌گویند، ملیکا وبیشتر دختران این آسایشگاه محبت می‌کنند ودوست دارند محبت ببینند. آن‌طور که‌می‌گویند محال است روزی پرستارها یاتازه‌واردی راکه‌وارد مرکز نگهداری دختران می‌شود درآغوش نکشند. چند دقیقه گذشته وملیکا دوست ندارد به‌جمع دیگر دخترها برگردد واین همان فرصتِ مناسب برای نگاه مختصر به‌سالن نگهداری دختران کم‌توان ذهنی است. سه ردیف تخت‌در کنار هم چیده شده است.
«دَ دَ دَ دَ...» صدای تک‌حرفی دختری ازانتهای سالن به‌گوش می‌رسد. دختر باچپ وراست‌کردن سریع سرش، بدون معنا ومفهومی مشخص این حرف راتکرار می‌کند. لابه‌لای صدای اوصدای جیغی بلند نیز گاه وبی‌گاه ازانتهای سالن به‌گوش می‌رسد. بیشتر دخترها ازنظر جثه وقد وقامت ظریف وکم‌سن‌وسال به‌نظر می‌رسند، حدود هشت‌تا ده‌ساله. این تصوری است که‌با گفته‌های پرستاران ومددکاران مرکز، هماهنگی ندارد. آن‌ها می‌گویند دخترهای مرکز همه بالای ۱۴سال سن دارند. ملیکا صورتش رابه‌سمت صورتم می‌چرخاند. جغرافیای چهره‌اش نشان ازتفاوت‌های اوبادیگر بچه‌ها دارد. ملیکا تفاوت‌های دیگری باسایر دختران مرکز پردیس دارد. ملیکا وحدود شش‌دختر دیگر توان راه‌رفتن دارند، اما سایر دخترها توان راه‌رفتن راهم ندارند. ملیکا دو طرف روسری‌اش رابادو دستش می‌کشد تاگره روسری‌اش محکم‌تر ازقبل شود. چشم‌هایش حرف‌های بسیاری دارند، حرف‌هایی ازجنس تنهایی ومهربانی. بابیانی که‌به‌سختی می‌توان واژه‌هایش رافهمید جملاتی رامی‌گوید: «دلم گرفته. می‌خوام برم... تولدِ منِ... ابوالفضل وعباس دیگه... منو ببر...» بر سر دوراهی می‌مانی که‌به‌چشم‌های پر ازانتظار ومهربان اوچه جوابی بدهی!؟ پرستاران بخش بانگاه می‌خواهند که‌پاسخت مثبت باشد: «آره عزیزدلم، آمدم ببرمت...» ذوق می‌کند. کیف کوچکی راکه‌روی شانه دارد، کمی جابه‌جا می‌کند کیفی که‌به‌گفته پرستارها همیشه همراهش هست. باجابه‌جاکردن کیفش تازه متوجه آماده‌بودن همیشگی اوبرای رفتن می‌شوم. ملیکا درادامه جمله‌ای راکه‌فعل وفاعلش هم‌خوانی ندارد، می‌گوید: «داداشِ خواهرم. می‌رم عباس ابوالفضل... می‌خوام برم... تولدشونِ!؟» رو به‌یکی ازپرستارها می‌کند که‌آهنگ شادی برای اوبگذارند تاتولدش راجشن بگیرد. صدای آهنگ بلند می‌شود واو میان تخت‌های دیگر دخترها باشوق می‌چرخد وجیغ می‌زند ومی‌خندد. پرستاری می‌گوید: ملیکا خانم حالا که‌تولدت است یک دعای قشنگ بکن. دو دستش راکنار هم به‌حالت قنوت می‌گیرد. پلک‌هایش رابه‌نحوی به‌هم می‌فشارد که‌چروک‌های عمیقی گوشه چشمش ایجاد می‌شود. ازدعاهایش فقط تکان لب‌هایش مشخص می‌شود. همان پرستار که‌گفته بود دعا کند، دوباره رو به‌ملیکا می‌گوید: ملیکا چه‌دعایی کردی؟ بلند بگو تاهمه ما آمین بگوییم. ملیکا باصدایی جدی رو به‌پرستار می‌گوید: می‌خوام عروس بشم... چقدر حاجت گرفتم.  

کار پر خیر و برکت
آفتاب ازمیان نرده‌های عمودی پنجره وبه‌صورت نوارهای تیره‌روشن به‌انتهای سالن نگهداری دختران می‌تابد. تخت یکی ازدخترها کنار آفتاب است ودرسایه آفتاب روی تختش نشسته است. هنوز چندمتری بااو فاصله داریم که‌با صدای جیغ‌های ممتد وبلند به‌نحوی ما راازنزدیک‌شدن به‌سمت خودش منصرف می‌کند. خانم پرستاری که‌درآن نزدیکی است، می‌گوید: به‌قلمرو مریم خانم نزدیک نشوید این دخترمان درون‌گراست. مریم فضلی همان پرستاری است که‌درکنار تخت یکی دیگر ازدخترها ایستاده است. اومدرک کارشناسی مامایی دارد. دخترک دست راست خانم پرستار راکنار صورتش گرفته است. چند سال سابقه کار دریکی ازمراکز درمانی را دارد اما درادامه تصمیم می‌گیرد بااین مرکز همکاری کند. می‌گوید: خیلی‌ها گفتند که‌چرا جای خودت راعوض نمی‌کنی؟ من به‌آن‌ها گفتم که‌خیر وبرکتی دراین‌کار است که‌تا اینجا نباشید متوجه نمی‌شوید. بارها پیش آمده است که‌حاجتی داشته‌ام ووقتی به‌این دخترها گفته‌ام، بی‌آنکه توجهی به‌حرف‌هایم کنند، حاجتم راباهمان نگاه مهربانشان گرفته‌ام. این پرستار به‌شرایط برخی ازدخترها اشاره می‌کند وبرای نمونه بادستش یکی ازدختران آنجا رانشان می‌دهد.

چهره‌های تنها
چهره‌دختری که‌به‌آن اشاره می‌کند ازنظر سن‌وسال بیشتر ازسایر دختران است. شاید ۴۰‌یا ۴۲سال باشد. این پرستار می‌گوید: این دخترمان اسمش عفت است. وقتی عفت راآوردند چند زخم بستر عمیق داشت. حتما می‌دانید که‌وقتی زخم بستر بماند وزیاد شود به‌استخوان می‌رسد. به‌همین دلیل به‌پانسمان اوتوجه زیادی کردیم تابه‌موقع تعویض شود. جدا ازآن باهمراهی یکی ازخیران توانستیم برای اوتشک مواج- نوعی تشک طبی مخصوص برای جلوگیری اززخم بستر- تهیه کنیم. حالا اوهیچ زخم بستری ندارد. کوچک‌ترین پرستار رضوانه است. اوپرستار مرکز ایزوله نگهداری دختران بالای ۱۴سال پردیس است. متولد۸۱‌و باانرژی. برای تک تک دخترهای مرکز وقت می‌گذارد. اسباب‌بازی می‌آورد. شیشه شیر برای دخترهایی که‌مشکل دندان دارند، آماده می‌کند. می‌گوید که‌تک‌تک این دخترها برایش عزیز هستند. یکی ازپرستارها که‌کمی دورتر ایستاده وبا دستش شیشه شیر یکی ازدختران رانگه‌داشته است باگفتن «اما» وارد بحث می‌شود. شیخ‌زاده باخنده می‌گوید: اما مهلا برای رضوانه یک جور دیگر است. باهمین جملات حرف‌هایش راادامه می‌دهد: رضوانه همه دخترها رادوست دارد. برای تک‌تک دخترها وقت می‌گذارد اما مهلا -یکی ازدختران مرکز نگهداری- برای اویک چیز دیگر است. الان نگاه کنید کجا ایستاده!؟ همان تختی که‌الان کنارش ایستاده تخت مهلاست. باخنده حرف‌هایش راسر جمع می‌کند: ما همه می‌گوییم مهلا خواهر رضوانه است. رضوانه سرش راپایین می‌گیرد ولبخند ریزی می‌زند. آن‌طور که‌همکارانش می‌گویند، مادر رضوانه نیز یکی ازپرستارهای این مرکز است. چشم‌های درشت مهلا بدون توجه به‌حال واحوال دیگران به‌گوشه‌ای ازسالن دوخته شده است. پلک‌زدن تنها واکنش چهره مات ومبهوت اوست. ازرضوانه سن‌وسال مهلا رامی‌پرسیم. می‌گوید: مهلا متولد۷۸‌است. بااین‌حال چهره‌مهلا خیلی کمتر نشان می‌دهد. تاقبل ازگفتن سنش، نهایت سنی که‌برای اوتخمین زده بودم ۹‌تا ۱۰سال بود. دم رفتن ملیکا باسرعت خودش رابه‌جلو درسالن می‌رساند. دوست ندارد تنها بروم. ودوباره بازشدن دو دستش ومن وملیکا. پرستاری متوجه اوست وسعی می‌کند دست‌های ملیکا رابازکند: «ملیکا بذار برن، برات کادو می‌خوان بخرن. مگه تولدت نیست!؟ بگو چی کادو دوست داری، بیا ما بریم باهم یه آهنگ قشنگ بذاریم وتولد بگیریم تابرگردن.» باآنکه پرستار دست اورا گرفته تابه‌سمت سالن دختران برگردد، اما هنوز عمق نگاهش به‌سمت درخروجی است. به‌جهانی که‌معنای وجود پدر ومادر رابرای اودست‌نیافتنی کرده است.

افسانه شکرباری مدیر مرکز نگهداری دختران کم‌توان ذهنی پردیس ازدغدغه‌هایش می‌گوید
ازمشکلات خرید پوشک تانگهداری‌دختران مجهول‌الهویه
«سلام دخملا. دخملای مامان چطورن!؟» این خانم افسانه شکرباری است که‌با شوق‌وذوق به‌دختران مرکز پردیس سلام می‌کند. شکرباری مسئول مرکز نگهداری ایزوله دختران بالای ۱۴سال کم‌توان ذهنی پردیس است. سراغ تخت تک‌تک دخترها می‌رود وحال واحوالشان راجویا می‌شود. دخترها نیز هرکدام به‌نحوی پاسخ می‌دهند. مثل محدثه که‌واکنشش به‌اطراف فقط باتکان‌های پشت‌سرهم سرش به‌چپ وراست است. شروع گفت‌وگویمان باخانم شکرباری به‌سال۹۲‌برمی‌گردد. زمانی که‌این مرکز تأسیس شد: «آن سال توانستیم مجوز بهزیستی رابگیریم وبا چهار دختر کارمان راشروع کردیم. تاسال۹۸‌مشهد بودیم. ساختمانی که‌داشتیم درمحدوده صیادشیرازی بود، اما درادامه وبه‌دلیل شرایط خاصی که‌پیش آمد نتوانستیم درمشهد بمانیم. اوایل کرونا-اسفندماه ۹۸- به‌اینجا نقل مکان کردیم.» دلیلی که‌برای نقل مکان ازمشهد می‌آورد، بیشتر مربوط به‌شرایط اقتصادی است: «این ساختمانی که‌اکنون ساکن هستیم هزارمتر زیربنا دارد ودرچندطبقه است. قطعا برای گرفتن چنین ساختمانی درمشهد هزینه‌های بیشتری باید بدهیم. یک دلیل دیگر به‌شرایط بچه‌ها ارتباط دارد. خودتان که‌می‌بینید این بچه‌ها برای تخلیه انرژی جیغ می‌زنند. بااین شرایط باید درمحلی باشیم که‌همسایه‌ها باجیغ‌های دخترانمان اذیت نشوند.» درادامه می‌گوید: محل قبلی ما درمحدوده صیاد شیرازی بود که‌خانواده‌های بسیاری درآن محدوده ساکن بودند. آن‌ها ازشرایط بچه‌ها شاکی بودند. حق داشتند، فکر کنید زمان استراحتتان نصف شب صدای جیغ به‌گوشتان برسد. می‌گوید که‌این مرکز، تنها مرکز نگهداری دختران بالای ۱۴سال کم‌توان ذهنی مشهد وشاندیز باهوشبری۲۵‌است. توضیحش برای هوشبری۲۵‌به‌ضریب هوشی این دخترها برمی‌گردد. به‌گفته اواین ضریب هوشی به‌نوعی زندگی نباتی است که‌مشمول تعداد زیادی ازدختران مرکز می‌شود.

کودک رهاشده درسطل زباله
توصیف شکرباری درباره دختران مرکز پردیس این‌گونه است: فرشته‌هایی که‌اغلب مجهول‌الهویه ورها شده‌اند. تعدادی ازاین بچه‌ها رادرحرم امام رضا(ع) رها کرده‌اند. یک دختر داشتیم که‌چندسال قبل به‌ما ارجاع شد. بچه راپاکبانی درسطل زباله پیدا کرده بود. اوهمان‌جا با۱۱۰‌تماس می‌گیرد. بعد ازآنکه به‌ما ارجاع دادند، هیچ‌کس اعلام مفقودی وگمشدگی برای این بچه نکرده بود. خودمان برایش اسم نازنین راانتخاب کردیم. البته این راهم بگویم که‌خیلی ازبچه‌های اینجا مجهول‌الهویه هستند وخودمان اسمی برای آن‌ها انتخاب می‌کنیم. این مسئول مرکز نگهداری دختران کم‌توان ذهنی درادامه تأکید می‌کند: این بچه‌ها به‌دلیل شرایط خاصی که‌دارند، رسیدگی وتوجه بیشتری می‌خواهند. بیشتر این بچه‌ها هوشبر بین ۵تا۲۵‌هستند واین ضریب هوشی به‌عبارتی زندگی نباتی است. به‌دلیل اینکه نمی‌توانند حرکت کنند باید به‌طور مستمر آن‌ها رادرتختشان جابه‌جا کرد وبدن‌آن‌ها راکمی ماساژ داد تازخم بستر نگیرند. یکی ازاین دخترها راوقتی آوردند، به‌خاطر اینکه چند وقت تکانش نداده بودند وملافه زیر بدنش جمع شده بود، زخم بستر داشت. زخم‌های عمیقی که‌به‌استخوان رسیده بود.

با خون دل پوشک جور می‌کنیم
ازمشکلات می‌پرسیم. نفس عمیقی می‌کشد وبا خنده تلخی می‌گوید: داد ازگرانی پوشک. داد ازپوشک، تمام دخترهای اینجا نیازمند پوشک بزرگسال هستند. پوشک‌های بزرگسال خیلی گران شده است. ما درماه به‌۱۸۰بسته پوشک نیازداریم. هر بسته پوشک الان ۱۵۰هزارتومان است. واقعا باشرایط مالی‌ای که‌داریم برای تهیه پوشک دخترانمان مشکل داریم. تقریبا هر روز باخون دل پوشک مورد نیازاین بچه‌ها جور می‌شود، البته خدا همیشه هوای این بچه‌ها راداشته اما بوده روزی که‌هیچ پوشکی نداشته‌ایم وبچه‌های پرستار، خودشان پول گذاشته‌اند وخریده‌اند.
غم گرانی پوشک وگفته‌هایش برای این مشکل هنوز ادامه دارد: «چندباری به‌جایی رسیدم که‌تصمیم گرفتم مدتی درخانه بمانم وپول به‌بنزین ندهم تابه‌جای آن پوشک بخرم. غذا وپول کارکنان نیز یک طرف دیگر ماجراست. شکرباری می‌گوید که‌بیشتر این بچه‌ها خانواده ندارند، به‌همین دلیل دولت ماهانه ۲میلیون تومان هزینه نگهداری می‌دهد اما این هزینه‌ها باهزینه پوشک مصرفی، غذا وپرستار وپزشک هم‌خوانی ندارد. این درحالی است که‌خود انجمن توان‌بخشی هزینه نگهداری ماهانه این کودکان را۱۰میلیون اعلام کرده است. به‌گفته اوآن‌طور که‌مصوب شده است، سرانه پرداختی دختران کم‌توان ذهنی امسال ۵۰درصد افزایش یافته است. بااین شرایط مبلغ پرداختی از۲میلیون تومان باید به‌۳میلیون تومان برسد اما هنوز این افزایش ازابتدای سال تاکنون که‌با شما گفت‌وگو می‌کنم، پرداخت نشده است. اوبه‌اجاره‌بهای ملک نیز اشاره دارد: «برای همین ملک فعلی ماهانه ۲۰میلیون اجاره می‌دهیم. مالک خیلی دراین‌رابطه باما همراهی داشت واین ملک راپنج‌ساله قرارداد بستیم. قبوض هم جای خود دارد. همین چند روز قبل ازشرکت گاززنگ زدند که‌گازشما رابه‌خاطر بدهی قطع می‌کنیم. گفتم که‌اگر دلتان به‌درد نمی‌آید که‌این دخترها درسرما باشند قطع کنید.»

کد خبر 71791

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
6 + 10 =

خدمات الکترونیک پرکاربرد