میتنند، میبافند یا میسازند!
پیله را میگویم.
هیچکس فکرش را نمیکرد که روزی چنین شود. همه به باور علم میدانستند دیگر زمان همجواری با وبا، حصبه و سل گذشته است اما به یکباره معادلات جهان در هم پیچید و تاجداری به نام کووید ۱۹ از راه رسید و سبک زندگی خیلیها را عوض کرد. کسانی نه خبر از محدودیت داشتند و نه فاصلههای اجتماعی. اثرش را هم در آموزش گذاشت و فاصله انداخت بین علاقه و الفت دانشآموز و معلم.
تا جایی که حتی آن دانش آموز بازیگوش هم که گاه به شیطنت کلاس و مدرسه را به قول خودش " دو در" میکرد، بستوه آمده و دلش برای یک زنگ تفریح در مدرسه غنج رفت.
اما؛ این فاصلهها، این محدودیتها برای منِ معلمِ مادر غریبه نیست. معلم مادر یا مادر معلمی که بواسطه داشتن فرشتهای بهشتی، محکوم به فاصله گرفتن از جامعه بوده است و محکوم به محدودیت. آن هم نه از زمان شروع کرونا، از زمانی که فرشته زیبایم به دنیا آمد و مرا شش دانگ، به دنیای خودش برد.
همراه با فرشته کوچکم فاصله گرفتیم از دنیای بیرون به ناچار. فاصله گرفتیم به بهای اینکه فرهنگ برخورد با خانوادهای که فردی توانخواه دارد، معلول بود و هست. فرهنگی معلول که گویا نه قصد ارتقاء دارد و نه قصد رشد.
آری، این فاصله و این محدودیت برای منِ مادرِ معلم ناآشنا نیست!
آشنا و همدمم شد آن زمان که وقتی با کودکم به تفریح رفتم، نگاه تیز رهگذران بر روی شانهام سنگینی کرد، آشنا و همدمم شد آن زمان که هیچ کودکی همپای کودکم بازی نکرد و او به نشانه اعتراض؛ حرفش را به منِ مادرِ معلم میرساند...
خوب که نگاه کنیم، معلم مادرهای دیگر حدود دوسالی این فاصله را تجربه کردهاند که سختیاش بر هیچکس پوشیده نیست، اینکه هم معلم باشی با حجم کاری که این روزها بواسطه کرونا مضاعف شده است وهم همسر و هم مادر ...
این سختی اما؛ برای منِ معلمِ مادر دوچندان است. اینکه باید زمانهای تدریست هماهنگ باشد با دلبندی که خوابش زمان ندارد و بیداریاش بیشتر است. باید هماهنگ باشی با اویی که آموزش خاص خودش را دارد.
باید از همه چیزت بگذری چون معلمی را به عشق انتخاب کردهای و ایمان داری که معلمی، شغل انبیاء است.
باید از همه چیزت بگذری چون فرزندی را عاشقی که از شیره جان توست.
و باید بگذری...
بیش از دو سالی میشود که جهان؛ به جبر؛ شروع کرده است به تنیدن، به ساختن و بافتن. ساختن و بافتنی که هنوز معلوم نیست تا چه زمانی طول بکشد.
من هم شروع کردم به تنیدن، بافتن و ساختن؛ اما نه به روش کرم ابریشم و با لعاب دهان.
بافتن یا ساختن یک پیله، شاید برای یک عمر
از همان روز تولد دلبندم تا به خویشتن خویش باشم و به خیش؛ خویش.
مغتنم فرصتی است این سالها برای همه آنانی که به ناچار تجربه کردهاند فاصله و محدودیت را.
مغتنم فرصتی است؛
برای یک دگردیسی
یک دگرگونی از درون
امید که حاصلش پروانهای باشد برای شروعی دوباره و آغاز یک سال نو در زندگی در؛
دین
فرهنگ
اجتماع
و...
میدانم
میرسد روزی که افکار و فرهنگ کهنه بیرون میرود
روزی که من معلمِ مادر بی هیچ دغدغه و نگاه سنگینی همپای فرزندم در پارکهای این شهر قدم بزنم
من عاشق پروازم
این پیله باز خواهد شد...
نظر شما