آمدهایم به یک میهمانی، یک عید دیدنی متفاوت. خانهای که در آن جمع دختران آسیبدیده جمع است. عید نوروزهای این خانه رنگ و بوی دیگری دارد. خبری از عیدی لای قرآن پدر و شبنشینی خانوادگی و درگوشیهای مادر دختری نیست، اما در عوض پناه امنی هست به نام خانه؛ مددکارانی هستند که با آغوش بازشان جای خالی مادر را برای دختران آسیبدیده پر کنند. آنقدر دل به دل آنها بدهند تا زخمهای کهنهشان التیام پیدا کند و درگذر زمان فراموش کنند در اوج کودکی و نوجوانی چه بر جسم و روحشان گذشته است.
*وقتی در چهاردیواری خانه امنیت نیست
مثل همه جوامع، آسیبهای اجتماعی جزئی از واقعیتهای جامعه ماست و مهم، نوع مواجهه با این آسیبها. گاهی یک دختر نوجوان در چهاردیواری خانهاش امنیت ندارد. ممکن است توهمات پدر معتاد آنقدر بیخ پیدا میکند که کار به کودکآزاری بکشد و پدر در عالم توهم یک جای سالم در بدن بچهاش باقی نگذارد. گاهی اعتیاد مادر آنقدر بهجای باریک کشیده میشود که برای جور کردن پول مواد تنفروش میشود، گاهی پدر یا مادر یا هر دو بزهکار هستند. آنوقت است که آن خانه دیگر برای دختر معصوم جای ماندن نیست. نه جسمش در امان است و نه روحش. دختر نوجوان ممکن است از شرایط غیرقابلتحمل به ستوه بیاید، از خانه فرار کند یا اقدام به خودکشی کند یا شبیه پدر و مادرش شود و خودش را به مواد مخدر بسپارد و...
*روزنه امید در اوج ناامیدی
اما در میان همه ناامیدیها یک روزنه امید پیدا میشود، وقتی مردم و همسایهها احساس مسؤولیت میکنند و نگران کودک یا نوجوان در معرض آسیب میشوند و با ۱۲۳ تماس میگیرند. مددکاران اورژانس اجتماعی به نشانی میآیند و دختر را از مهلکهای که در آن گرفتارشده نجات میدهند. این دختران در معرض آسیب بعد از بررسی شرایط و تأیید شدن عدم صلاحیت پدر و مادر برای نگهداری فرزند، با حکم قضایی به بهزیستی منتقل میشود و تا بهبود شرایط وارد خانهای میشود به نام خانه سلامت.
اینجا خانه سلامت یا خانه همان دختران آسیبدیده است که دریکی از روزهای نوروز همراه با مسؤول اورژانس اجتماعی شهرستان ری میهمانشان میشویم. حدود ۲۰ دختر در این خانه زندگی میکنند. همگی به استقبالمان میآیند. «مژگان جمالی» مسؤول اورژانس اجتماعی شهرستان ری را مامان خطاب میکنند، او را در آغوش میکشند. سفره هفتسین زیبای خانه سلامت که دخترها آن را با وسواس و دقت چیدهاند، هنوز گوشه پذیرایی دستنخورده باقیمانده است. اینجا شبیه خانههای تکتک ماست. پذیرایی با مبلمان و تلویزیون و... اتاقخواب و سالن به نسبت بزرگی برای تفریح و درس خواندن بچهها با همه امکانات. از کتابخانه و کامپیوتر تا میز مطالعه و تردمیل و....
* قربانی کودکآزاری یا کارآفرین خانه سلامت
در احوالات و حال خوب دختران این خانه که دقیق شوی باور نمیکنی قصههای تلخی که در مسیر رسیدن به خانه سلامت از زبان مسؤول اورژانس اجتماعی شنیدهای قصه زندگی آنها است.
پریسا داوطلب دم کردن چایی میشود. دختر ریز جثهای که تمامصورتش پر از جای زخم است. همانطور که با او خوشوبش میکنم از نشانیهایی که خانم جمالی گفته بود دستم میآید این دختر همان است که از ۱۲ سالگی به مرکز آمده است. جمالی میگفت شرایط خانوادگی پریسا آنقدر نابسامان بوده که او حتی شناسنامه هم نداشت. اعتیاد و توهم شدید پدر و مادر باعث کودکآزاری شده بود و همه صورت و بدن پریسا پر از جراحتهای ناشی از چاقو و سوزانده شدن با سیگار بود. این دختر مدرسه نرفته بود و در شرایط بدی زندگی میکرد. آنقدر که وقتی او را به مرکز آوردیم حتی اصول اولیه بهداشتی را هم بلد نبود.
گزارشهای مردمی پای مددکاران اورژانس اجتماعی را به خانهشان باز میکند. پریسا را به خانه سلامت میآورند و روانشناسان و مددکاران برای بهبود زندگی او دستبهکار میشوند. برایش شناسنامه میگیرند. پدر و مادرش را به کمپ میبرند. هرچند که پدر و مادر او بعد از دو بار رفتن به کمپ دوباره مصرفکننده شدند.
جمالی میگفت پریسا گوشهگیر بود. هفتهها طول کشید تا از لاک انزوا بیرون بیاید. میگفت من به همراه روانشناس و مددکار مرکز مدتها روی او کار کردیم. شوخی نیست. حتی تصورش هم سخت است. رد هر زخم صورت و بدن این دختر را که بگیری به شبی پر از درد و دلهره و اشک میرسی.»
هنر دست پریسا و تابلوی چرمی او زینت خانه شده است. جمالی مهر تأییدی بر حدس و گمان من میزند و آرام میگوید: «این دختر معصوم همان پریسای زخمخورده ماست. میبینید! من هم باور نمیکنم اینهمه تغییر را بعد از یک سال و نیم. مربی نهضت سوادآموزی را به مرکز آوردیم و به او خواندن و نوشتن یاد داد. آنقدر بااستعداد است و شیفته یادگرفتن که جهشی میخواند و دوره ششم را تمام کرده است. حال روحیاش خوب شده. عاشق کار چرم است. در کلاسهای هنری چرمدوزی شرکت کرده و حالا تابلوهای چرمی میسازد» پریسا سینی چای در دست با لبخند عمیقی که روی صورتش نشسته کنار ما مینشیند.
*با افتخار میگویم حالا بچه بهزیستیام!
سارا باانرژی از مهمانان نوروزی خانه پذیرایی میکند و در حال گذاشتن بشقاب میوه است که بیواسطه از من میپرسد: «آمدهاید از خانه ما گزارش بگیرید؟ خواهشی دارم از شما. حرفهای من را هم در گزارشتان بنویسید.»
انگار مدتهاست این حرفها را در دلش نگهداشته بود و منتظر واکنش من نماند و شروع به صحبت کرد؛ «من ۱۸ ساله هستم. بچه بهزیستیام. با صدای بلند و باافتخار میگویم بچه بهزیستیام. لای زرورق بزرگ نشدم. مادرم معتاد بود. یکساله که بودم من و خواهرم را گذاشت و رفت. پدرم زن گرفت. نامادریام به بهانههای مختلف مرا به باد کتک میگرفت. با سیگار دستم را میسوزاند. ششساله که شدم مادرم برگشت. من و خواهرم را پیش خودش برد. فکر کردم از کتکهای نامادری خلاص میشوم. اوضاع بدتر شد. اعتیاد مادرم شدید بود. برای جور کردن پول مواد دست به هر کاری میزد و تنفروش شده بود. نه به خودش رحم میکرد نه من و خواهر کوچکم. در آن سن و سال نمیدانستم چه بر سر مادرم آمده. فقط میدیدم که خانهمان شده بود پاتوق مردان معتاد. هر شب یک مرد معتاد به خانهمان میآمد. مادرم آنقدر مواد مصرف کرد که کمکم دچار اختلال روانی شد. و الآن در بیمارستان روانی بستری است. همسایهها که متوجه رفتوآمد مردان مختلف به خانه ما شده بودند با اورژانس اجتماعی تماس میگیرند و به آنها اطلاع میدهند که در این خانه یک کودک و نوجوان در معرض آسیب هستند.»
*آینده را قربانی گذشته تلخم نمیکنم/ ما تافته جدا بافته نیستیم
سارا ۱۸ ساله است. رد همه رنج ها را هنوز هم میتوان در عمق چشمان زیبا و معصومش دید. اما با شور و انرژی تحسینبرانگیزی از آینده میگوید؛ «من با این شرایط اینجا آمدم و شدم بچه بهزیستی. خواهرم هنوز کودک است او را به یکی از شیرخوارگاهها بردند. من گذشته بدی داشتم. پدرم مرا پس زد، مادرم برایم مادری نکرد. اما الان زندگی سالمی دارم. البته این زندگی آرام همینطوری به دست نیامده است. من دچار اختلالات روحی جدی شده بودم اما مشاور مرکز و روانشناس ماهها تلاش کردند و به من کمک کردند. حالا همدرس میخوانم هم در آرایشگاه کار میکنم. نقشههای زیادی برای آیندهام دارم و میخواهم زندگیام را بسازم. گذشتهام را پذیرفتهام، نمیخواهم این گذشته آینده مرا هم خراب کند. اما از نگاههای بعضیها بدم میآید. جامعه نگاه بدی به بچههای بهزیستی دارد. یک نگاه همراه با ترحم. این حس ترحم حال ما را بد میکند. به ما انگ نزنید. ما تافته جدا بافته نیستیم.»
*اتباع افغان در خانه سلامت
در میان اهالی خانه ۲ نفر باهم خواهرند. از شباهت بیاندازهای که به هم داشتند نگفته پیدا است. برای مددکاران اورژانس اجتماعی فرقی نمیکند کسی که جسم و روحش در چهاردیواری خانه درخطر است ایرانی است یا غیر ایرانی. این را مدیر اورژانس اجتماعی ری گفته بود و این دو خواهر مصداق این ادعا و از اتباع افغان هستند. افغان بودن این دو نفر میان رفاقت و خواهری آنها با بقیه دختران خانه سلامت مرزی ایجاد نکرده است.
الهام و آزاده دو سال باهم تفاوت سنی دارند. الهام با یک هدیه نوروزی غافلگیرمان میکند. کتاب داستان با موضوع کودک را به ما هدیه میدهد و روی اسم نویسنده که دقیق میشویم نام این دختر افغان حسابی چشمنوازی میکند. مددکار مرکز میگوید او علاقهمند به نویسندگی است و مددکاران بهزیستی کمکش کردند تا یکی از داستانهایش در کتابی منتشر شود. تصویر برخی از ستارههای جهان فوتبال بالای میزتحریر آزاده در اتاقخواب خانه سلامت خبر از علاقهمندی این دختر نوجوان به فوتبال میدهد.
*ماجرای دو خواهر افغان / نجات نوجوانی که ۲۰ میلیون به پیرمرد ۹۰ ساله فروخته شد
نمیتوان از امروز این دو خواهر افغان بگویی و به قصه تلخ زندگیشان اشارهای نکنی. نمیخواهم کام دختران این خانه را در دیدوبازدید نوروزی با پرسوجو از آنها و مرور خاطرات گذشته تلخ کنم. سریال نوروزی در حال پخش است و دخترها سرگرم دیدن تلویزیون، فرصتی پیدا میکنیم برای گفتوگو با «مژگان جمالی» و پیگیر آنچه بر آنها گذشته میشوم.
انگار فیلم ابد و یک روز را باکمی تغییر از زندگی الهام و آزاده ساختهاند. جمالی میگوید: «سه سال قبل پدر بچهها فوت میکند و مادر هم آنها را رها میکند و به افغانستان میرود. بچهها با برادرشان زندگی میکنند. برادر، خواهر ۱۴ سالهاش را به ازای ۲۰ میلیون تومان به یک پیرمرد ۹۰ ساله افغان میفروشد. الهام وقتی متوجه این ماجرا میشود قبل از تحویل دادنش به پیرمرد تصمیم میگیرد شبانه به همراه خواهرش از خانه فرار کند. این اتفاق میافتد و نیمهشب یکی از همسایهها بهطور اتفاقی دخترها را زمان بیرون آمدن از خانه میبیند. مانع فرار آنها میشود و با اورژانس اجتماعی تماس میگیرد. بعد از تشکیل پرونده و محرز شدن این موضوع که برادر صلاحیت نگهداری از دخترها را ندارد آنها با حکم قضایی در خانه سلامت ماندگار شدند. البته حاشیههای این دو خواهر افغان برای ما زیاد بود و تا مدتها هرروز یکی دنبال آنها میآمد و ادعا میکرد از اقوامشان است. اما بهزیستی همانقدر که به دختران ایرانی تحت حمایت بهزیستی تعهد دارد به همان اندازه سرنوشت دختران اتباع هم برایش مهم است.»
*اهالی خانه سلامت چه کسانی هستند؟/ از قربانیان خشونت خانگی و کودکآزاری تا دختران فراری درمعرض آسیب
حدود ۲۰ دختر در این خانه زندگی میکنند. اوضاع دختران نوجوان خانه سلامت با بچههای بیسرپرست یا بد سرپرستی که در مراکز اقامتی بهزیستی زندگی میکنند متفاوت است. جمالی توضیحاتی در خصوص خانههای سلامت میدهد و میگوید: «بچههای خانه سلامت در معرض آسیب هستند یعنی یا قربانی خشونتهای خانگی و کودکآزاری هستند یا از خانه فرار کردهاند و برای جلوگیری از آسیب دیدن به این خانهها منتقلشدهاند.»
*پروتکلها مهم نیست/ تا برقراری امنیت کامل خانه، دختران مهمان ما هستند
دخترها بعد از آمدن به خانه سلامت برای سه هفته، سه ماه، شش ماه و یا یک سال میتوانند در این مرکز بمانند و مدتزمان ارجاع فرد به خانوادهاش بستگی به تیم تخصصی دارد. این بازه زمانی جزو پروتکلهای خانههای سلامت است اما جمالی به یکی از دخترها اشاره میکند و میگوید: «تا زمانی که کارشناسان تیم تخصصی تشخیص دهند خطر، فرد را تهدید میکند به صلاح است که مدتزمان بیشتری در این مراکز بماند. راحله از ۱۲ سالگی به مرکز آمده و شش سالی میشود که مهمان مرکز ما است. چون بههیچعنوان شرایط بازگشت او به خانه فراهم نیست. البته این نکته را اضافه کنم که اولویت اول ما برگرداندن بچهها به آغوش خانواده است و هر کاری هم که نیاز باشد برای تحقق این هدف انجام میدهیم. مادامیکه خانه سلامت میزبان دختران است، اولویت ما تحصیل آنها است. بیشتر دختران ما به دلیل مشکلات خانوادگی مدرسه نرفتهاند و یا چند سال بیشتر درس نخواندهاند و ترک تحصیلکردهاند.
در کنار درس خواندن، دختران خانه سلامت به سمت علاقهمندیهایشان سوق داده میشوند. استعدادیابی میشوند. به آنها کمک میکنیم تا بتوانند روی پای خودشان بایستند و در رشتههایی که به آن علاقه دارند آموزش ببینند و مهارت کسب کنند. همین الآن هرکدام از دختران خانه ما در یکرشته فنی و هنری دستی در آتش دارند.»
*احساس مسؤولیت اجتماعی مردم مسیر زندگی دختران این خانه را تغییر داد
دختران نوجوان در معرض آسیب با روشهای مختلف به بهزیستی ارجاع داده میشوند. مدیر اورژانس اجتماعی میگوید: «این شناسایی عمدتاً از طریق اورژانس اجتماعی (۱۲۳) انجام میشود اما در مواردی NGO هایی که با سازمان بهزیستی همکاری میکنند شرایط نابسامان دختر نوجوانی را به اطلاع بهزیستی میرسانند. مراجع قضایی، انتظامی هم از کانالهای دیگری هست که بهواسطه آن دختران در معرض آسیب را به بهزیستی معرفی میکنند.»
جمالی به یکی از دخترها اشاره میکند و میگوید؛ «البته ما موارد خود معرف هم داشتیم. پدر مینا به دلیل اعتیاد قصد داشت که او را به ازدواج با فردی معتاد مجبور کند، او از خانه فرار میکند و به کلانتری مراجعه میکند. نیروی انتظامی هم ما را در جریان قرارداد و دختر را به بهزیستی منتقل کرد.»
اکنون در ایران ده ها خانه سلامت وجود دارد و در هر خانه، ده ها دختر در معرض آسیب زندگی می کنند که اگر احساس مسؤولیت مردم و اطلاعرسانی مؤسسههای مردمنهاد نبود و دختران با حمایت بهزیستی از چهاردیواری ناامن خانه نجات پیدا نمیکردند شاید مسیر زندگیشان تا ناکجاآباد رفته بود.
نظر شما