وارد حیاط مرکز شبه خانواده فرزندان سه تا 6 سال که میشویم، شکوفه های درختان نوید بهار و شکفتن را میدهند. فضای حیاط همانند یک مهدکودک پٌر است از وسایل بازی؛ از دوچرخه گرفته تا سرسره و تاب و...
به داخل خانه که میروی، مربیان به استقبالت میآیند و بلافاصله بچه ها محاصرهات میکنند.
چشمانشان را دیدهای؟ شوق و شیطنت در آن هویداست.
صدایشان را شنیدهای؟ وقتی که با هیجان دورت جمع میشوند و برای شروع یک رابطه پیشقدم میشوند و نامت را میپرسند.
شعر خواندشان را دیدهای ؟ هرکدامشان دوست دارند آخرین آموختهشان را با هیجان برایت بازگو کنند.
از بهار میخوانند، از فصل نو شدن و تازگی، از حاجی فیروز که با دست پر و لب خندان عیدی میدهد .
مدیرکل بهزیستی خراسان رضوی لحظه تحویل سال را در میان این فرزندان سپری میکند. بچه ها، میهمانان را که میبینند، سرخوش و خندان تا جلوی درب میدَوند، حضور آدم جدید و میهمان درمیانشان برای آنها جذابیت دارد. نیازی به تلاش برای برقراری ارتباط با آها نیست. خودشان نامت را میپرسند و کنجکاویهای کودکانه شان به سمت هرچیز جالبی که همراهت باشد جلب میشود و سوال پیچات میکنند .
با ذوق سفره هفت سین شان را نشانت میدهند. اینهمه شور و شوق و پاکی و هیجان، حالت را جا می آورد.
سال نو میشود و به این فکر میکنم که لطف خداوند در تمام ارکان این خانه جاری و ساری است؛ که در این خانه همانند یک مکان مقدس میتوان زیارت کرد؛ که دعا در اینجا زودتر اجابت میشود.
حالمان از اینهمه پاکی و زیبایی دگرگون میشود؛ گویا " حول حالنا الی احسن الحال" از هم اکنون اتفاق افتاده است.
مدیرکل بهزیستی به بچه ها عیدی میدهد، کنار سفره هفت سین عکس یادگاری می اندازیم و با همان حالِ دگرگون شده با بچه ها خداحافظی میکنیم.
نظر شما