۳ دی ۱۴۰۳ - ۱۲:۰۶
در رسانه| میم مثل مادریار!

کمی مانده به میدان پروین اعتصامی، کنار خیابان، ساختمانی است که تقریبا اسمش برای همه آشناست «شیرخوارگاه ثمین‌تاب»، ساختمانی که شاید بارها و بارها و خیلی ساده و بی‌تفاوت از کنار آن گذر کرده‌ایم، شاید اصلا کسی نداند چرا نام شیرخوارگاه، «ثمین‌تاب» است.

با اینکه شیرخوارگاه دقیقا در کنار خیابان و محل گذر بسیاری از شهروندان است، شاید کمتر کسی بداند که در داخل آن چه خبر است و روزگار بر اهالی این مرکز چگونه می‌گذرد.

تصمیم گرفتم حالا که روز مادر است به سراغ کودکان ثمین‌تابی بروم و احساس آنها را درباره «مادر» بدانم، برایم خیلی جالب است که برای مادر نداشته جشن روز مادر می‌گیرند،

 مسؤول مرکز می‌گوید، درست است که کودکان از ابتدای تولد خود مادر را حس نکرده‌اند، اما آنها هم مثل سایر کودکان وقتی به سن خاصی می‌رسند، کلمات مختلف را برای او هجی می‌کنیم و آموزش می‌دهیم و همانند همه کودکان نخستین کلمه‌ای که به آنها یاد می‌دهیم، مامان و بابا است.

مادریاران نیز که در واقع تاثیرگذارترین فرد در زندگی کودکان هستند به صورت شیفتی 24 ساعت همراه کودکان هستند و 48 ساعت در استراحت و این چرخه به صورت مرتب تکرار می‌شود تا کودکان خلائی احساس نکنند.

همین که در باز می‌شود، چند کودک به سمتمان می‌آیند، با همان زبان شیرین کودکانه مرتب مامان، مامان می‌گویند و بی‌پناه و معصومانه به سمت مربیان مرکز می‌دوند، مدیر، مربی، مددکار برای آنها فرقی ندارد، همه را مامان صدا می‌زنند، گویی تنها کلمه‌ای که در ذهن آن نهادینه شده واژه مامان است، «مادریار»ها با آغوش باز کودکان را بغل می‌کنند.

همین که کودکان مطمئن می‌شوند مادریارها همراهشان هستند دوباره مشغول بازی می‌شوند، یکی از بچه‌ها با دیدن من که تنها غریبه جمع هستم، به مادریار پناه می‌برد، می‌خواهم رابطه دوستی با او برقرار کنم که صورتش را از من برمی‌گرداند، در همین حین یکی از پسر بچه‌ها به سمتم می‌دود و پایم رو سفت می‌گیرد. 

شوکه می‌شوم و برای نزدیک‌تر شدن به او روی پاهایم می‌نشینم و محکم بغلش می‌کنم و او هم همچنین، چقدر شیرین است این حس وابستگی، دوست دارم بیشتر کنارش بمانم و بغلش کنم.

در همین حین که او را بغل کرده‌ام، پسر بچه دیگری با نگاه معصومانه‌اش گوشی تلفنم را از روی زمین برمی‌دارد و با آن گام‌های کوچکش کل اتاق را دور می‎زند الو لو می‌کند و با صدای بلند می‌گوید، بابا! بابا!

یکی دیگر از کودکان دنبال گمشده‌اش در کیفم است و همه محتویات آن را بیرون می‌ریزد و با همان دستان کوچکش یکی از گوشی‌های هندزفری را در گوشش می‌گذارد و چقدر عجیب است کودکانی که شاید کمتر مثل کودکان دیگر در اجتماع بوده‌اند، متوجه همه چیز هستند، حتی تکنولوژی و ... 
 
آن طرف‌تر بر سر یک توپ بین دو کودک دعوای شیرینی راه می‌افتد و هر دو ناگهان شروع به گریه می‌کنند، یکی از کودکان دست مادریار را محکم گرفته و رها نمی‌کند و از او می‌خواهد که توپش را پس بگیرد، اما همان طرف کودک معصوم دیگری گریه می‌کند و توپ را پس نمی‌دهد، مادریارها کودکان را بغل کرده‌اند و به دنبال آرام کردن آنها هستند، اما نمی‌داند توپ را به کدام کودک بدهد که دل دیگری نشکند و چقدر سخت است، جای این مادریار بودن...../زنجان پرس

کد خبر 126006

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
5 + 8 =

خدمات الکترونیک پرکاربرد