در رسانه| توی پرانتز عبدا... هنری هستم!

حالا که دوباره برگشته بود می توانست راه برود ولی ترجیح داد بنشیند روی ویلچر. چه کاری بود آخر. یک عمر توی این جهان ویلچرنشین بود و حالا هم که برای چند ساعتی برگشته بهتر دید که بنشیند.

حس کرد استخوان هایش می ترکند. پاهایش گزگز می کنند. آقایی که آمده بود دنبالش ویلچر برقی با خودش آورده بود. عبدا... هنری گفت: «باور کنید اگر اون موقع همچین چیزی وجود داشت واسه همه بچه های آسایشگاه یکی می خریدیم.» داشت با آقایی حرف می زد که یکی از بچه هایش معلول بود و برادرش معتاد. مرد شروع کرد به درددل کردن. اصلا از کجا سروکله اش پیدا شد؟ از اینکه یک بابایی زنگ زده بوده که ویلچر برقی پسرتان آماده است. همین جوری بی خبر. یعنی قبلش دربه در رفته بود دنبال خریدن، اما آن قدر گران بود که قیدش را زد. خبر بعد از مدتی رسیده به دختر هنری و او هم یک ویلچر فرستاده بود برایشان، بی خبر از اینکه پدرش برای چندساعتی برگشته و نشسته روی همان ویلچر. به سفارش کی؟ عبدا... هنری. هنری کی بود؟ مؤسس آسایشگاه فیاض بخش. مرد مدام داشت فروشنده را سؤال پیچ می کرد. بعد یک دفعه گفت: آهاااا... عبدا... هنری توی پرانتز. همیشه روی تابلوهای آسایشگاه، کنار اسم بزرگ فیاض بخش، اسمی بود با فونت کوچک که توی پرانتز بود. ویلچر را نگه داشت و شروع کرد به سؤال کردن. پرسید: «توی پرانتز چیکار می کنید؟!» هنری خندید و گفت: «بالاخره من همیشه باید یه محدودیتی داشته باشم. اون دوتا پرانتز هم ویلچرمه.» مرد گفت: «اما من همیشه اسم شما رو اول می دیدم.» آقای هنری لبخند زد. گفت: «اول و آخرش که فرقی نمی کنه.» مرد گفت: «شما چون یه بار رفتی اون دنیا و برگشتی این حرفو می زنی وگرنه واسه ماها فرق می کنه.» امروز تولد صدسالگی اش هم بود. او ۱۳۰۳ توی مشهد به دنیا آمد و ۳۲ سال بعدش وقتی داشته با ماشین جیپش زن و دخترش را می برده آرامگاه فردوسی، چپ می کند و قطع نخاع می شود. دقیقا می شود شهریور ۱۳۳۵ که خدا یک زندگی دیگر به هنری می دهد. مرد می گوید: تولدت مبارک آقای هنری. و بعد ویلچر برقی را محکم هل داد و برد جلو، اما جلوتر داشت اتفاق عجیب تری می افتاد. یک عده از مدیران با کت وشلوار از ماشینشان پیاده شدند و نشستند روی ویلچر. زور نداشتند خودشان را هل بدهند. مرد گفت: «چه خبره اونجا؟!» هنری گفت: «مثل اینکه دارن حس می کنن معلول جماعت چی می کشه شاید توی تصمیم هایی که می گیرن تأثیر بذاره
 
مرد گفت: «به نظرت می ذاره؟» هنری گفت: «اگر یکی از این مدیرها واقعا معلول بود آره می ذاشت اما با این کارای تفننی نه. یه لحظه حسی بهشون منتقل می شه باز بلند می شن. کسی که می دونه بلند می شه واسه نشسته ها نمی تونه کاری بکنه. من خودم اگر معلول نبودم واسه ساختن آسایشگاه قدمی برنمی داشتم. احتمالا واسم اهمیتی پیدا نمی کرد. خیلی از معلول ها به خاطر همین آسایشگاه از خونه شون اومدن بیرون وگرنه اون موقع معلولیت مثل فحش بود.» مرد گفت: «من همین الانم بچه مو با ویلچر می برم بیرون کلی به زحمت می افتم. از کت و کول می افتم. این قدر چاله چوله، این قدر این خیابونا قناسی داره که نگو. می گم من یه بچه دیگه ام معتاده. داره ترک می کنه ها ولی اینجوری که تو داری میگی اگر معتاد می شدی یه کمپ شیک ترک اعتیادم می زدین؟ نه؟!» هنری گفت: (معلومه. یه بزرگ و شیکشو می زدم.)

کد خبر 110840

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
3 + 1 =

خدمات الکترونیک پرکاربرد