در انتهای خیابان «انبار گندم» روی پوست مرده شهر

زنی دهه شصتی در میدان شوش، انتهای خیابان انبار گندم، پشت سوله مدیریت بحران، داخل پارک در گرم‌خانه زنان از تنها دغدغه‌اش یعنی آسیب‌های زنان و کودکان بی‌سرپناه روایت می‌کند.

میدان شوش، خیابان ری، خیابان انبار گندم، پشت سوله مدیریت بحران، داخل پارک شوش مؤسسه کاهش آسیب نور سپید هدایت مقصدی بود که برای اولین بار می‌رفتم. در تمام طول مسیر به این فکر می‌کردم که با چه صحنه‌هایی روبه‌رو خواهم شد هر چه به مقصد نزدیک‌تر می‌شدم، انگار آسمان گرفته‌تر می‌شد و نمای شهر متفاوت‌تر دیگر از ماشین‌ها و مغازه‌های رنگ‌ و لعاب‌دار خبری نبود.

سر خیابان انبار گندم که رسیدم راننده اسنپ توقف کرد و گفت خانم در پارک بالاتره متوجه حرفش نشدم ذهنم درگیر اسم جذاب خیابان بود.

وارد پارک که شدم مطمئن شدم همه‌چیز اینجا فرق دارد، حتی پارکش هم بوی زندگی نمی‌دهد، مثل اینکه در بین این همه درخت‌ و بوته‌ رنگ مردگی و بی‌حسی ریخته بودند، شاید چیزی شبیه حس غربت، نمی‌دانم!

قلب‌های رنجوری و آسیب‌دیده‌ای که پشت حصارهای پارک به لرزه می‌افتد

دور تا دور پارک حصار سیاه بلندی بود که قدش به آسمان می‌رسید. خلوت بود، نه سری بود، نه صدایی مرکز نور سپید هدایت درست وسط پارک قرار داشت، جلوی در مؤسسه زمین چمن ناهمواری بود که آدم‌های در هم لولیده‌ای نشسته بودند که نئشه بودند یا خمار.

در زدم خانمی با صدای بم و گرفته از پنجره نگهبانی سرش را آورد بیرون و گفت با کی کار داری؟ گفتم با سپیده علیزاده هماهنگ کردم داشتم توضیح می‌دادم که صدای یه خانم دیگری را در حالی‌ که در را باز می‌کرد می‌گفت بفرمایید مهمان مادر هستند.

در را که باز کرد با زنی مواجه شدم که در لباس فرم طوسی رنگ با لوگو موسسه، فرو رفته، لاغر و تکیده بود، اما صدای بم و گرمی داشت. برای رسیدن به دفتر مدیر مجموعه باید از حیاط عبور می‌کردم، انگار هوای آنجا گرفتگی بیرون را نداشت و یه جورهایی دلم بند می‌شد.

از در ورودی ساختمان که وارد شدم چشمم به زنی افتاد که روی زمین خم شده بود و بدون سوزن انگار لباسش را می‌دوخت. فقط نگاه کردم و با سرعت عبور کردم و وارد اتاق علیزاده شدم اتاقی که اصلا شبیه اتاق مدیران نبود. داشت با تلفن همراهش صحبت می‌کرد، با حرکت سر سلام کرد و به نشانه عذرخواهی دستی تکان داد.

نشستم روی صندلی و بی‌توجه به سروصداهایی که بود فقط به تصاویر دوربین‌های مداربسته که روی مانتیور پخش می‌شد نگاه کردم تخت‌های فلزی با ملحفه‌های سفید و پتوهای مرتبی که آنکارد شده بودند.

زنان و مردان آسیب‌دیده دود نمی‌شوند، در سطح شهر پراکنده می‌شوند

صحبتش که تمام شد نشست مقابلم و تعریف کرد؛ از درد عمیقش، زنان و کودکان بی‌سرپناه که از زمانی‌که دور تا دور پارک را حصارکشی کردند، دیگر به آنها دسترسی ندارد تا به بهانه غذای گرم به آنها بگوید وسط این شهر بزرگ خانه سپیدی است که می‌تواند سقف بالای سرشان باشد تا از آسیب‌های تجاوز و تعرض و گرسنگی و بی‌سرپناهی در امان باشند.

علیزاده می‌گوید: «زنانی که به هر دلیل آسیب‌دیده‌اند و بی‌سرپناه‌اند، به اینجا پناه می‌آورند و این حصارکشی و اقداماتی که از سوی شهرداری در برخورد با آنها انجام شده نه تنها فایده‌ای نداشته بلکه به قدری ترس‌ و وحشت در دلشان ایجاد کرده که دیگر به ما هم اعتماد نمی‌کنند. از روزی که این حصارها برای کاهش تردد معتادان به امید امنیت محله کشیده شد، تعداد مراجعان مرکز هم کمتر شد. آنها که دود نمی‌شوند و به هوا بروند، در همین شهر در همین منطقه پراکنده شده‌اند و در همین کوچه‌ها جلوی خانه‌ها و زیر پنجره‌ها روزگار می‌گذرانند با این تفاوت که دسترسی به غذا، وسایل کاهش آسیب، سر پناه و استحمام ندارند و با این کار غیرکارشناسی ناامنی به تمام شهر سرایت پیدا کرده است.

این فعال حوزه آسیب‌های می‌افزاید: چهار گروه از زنان بی سرپناه به این مرکز تردد می‌کنند؛ معتادان ته‌خطی، زنان و کودکان بی‌سرپناه، زنان باردار یا مادران همراه با کودک و همچنین زنان بهبود یافته.

او عنوان می‌کند: «نمی‌توانم بی‌خیال زنان و کودکان بی‌سرپناه ساکن پاتوق‌ها و آلونک‌ها شوم. در گشت‌هایی که با بهبودیافتگان و فعالان این حوزه به پاتوق‌ها دارم، به بهانه غذا با زنان آسیب‌دیده‌ ارتباط می‌گیرم تا اعتماد کنند و به جای خیابان‌خوابی به گرم‌خانه بیایند، باید به آنها اطمینان دهم اینجا کمپ ماده ۱۶ و ترک اجباری نیست، بلکه مکانی است امن با خدمات رایگان و تردد آزاد. در ترددهایی که به مرکز دارند، فرصت آشنایی داریم و شاید برایشان اتفاقات خوبی مثل پیدا کردن خانواده و پاکی از اعتیاد رقم بخورد.

ته‌خط کجاست؟

علیزاده، زندگی‌اش با زندگی و مشکلات زنان کارتن‌خواب گره خورده و به هر دری می‌زند تا یک گره کوچک از هزاران گره کور زندگی‌شان باز کند و می‌گوید: «زندگی این زنان بالا و پایین زیاد دارد. همه‌شان کارتن‌خواب و ته خطی هستند. می‌دانی ته خطی یعنی چه؟ یعنی زنی که چیزی برای از دست دادن ندارد، از معصومیتش و جسمش گرفته تا روحش. برای جور کردن مواد دست به هر کاری می‌زند؛ هر کاری. حتی فروش بچه‌اش، به آخر خط رسیده و برایش مهم نیست چه کسی در موردش چه فکری می‌کند، مهم نیست بدنش بوی تعفن گرفته یا آنقدر حمام نرفته که از سر و رویش شپش بالا می‌رود. اینجا، این مرکز پناهی برای این زنان است و من هم مددکار آنها. در همه این سال‌ها تلاش کردم جلوی اتفاقات تلخ زندگی‌شان را بگیرم، تا جایی که در توان داشتم خودشان را نجات داده‌ام، گواهش ۱۲ زن بهبود از اعتیاد است و کارتن‌خوابی است که در این مرکز هم کار می‌کنند و هم زندگی.»

در بین صحبت‌هایم با علیزاده، همان خانمی که در را برایم باز کرده بود، مدام در اتاق رفت‌ و آمد می‌کرد و به مادر گزارش می‌داد، از صحبت‌هایشان فهمیدم اسمش مونا است و به قول خودشان بالاخواه «مادر».

مونا زنی است که ۲۵ سال پیش به خاطر عدم امنیت از سمت شوهرش دو فرزندش را می‌گذارد و از خانه فرار می‌کند و درگیر مصرف هروئین می‌شود، به قول خودش ته‌خطی است و دیگر چیزی برای از دست دادن ندارد. ۴ سال و چند ماهی از پاکی مونا می‌گذرد و حالا دست راست خانم علیزاده است و لحظه‌ای او را تنها نمی‌گذارد.

مونا از شب‌هایی می‌گوید که بی‌سرپناه بوده و هزار و یک بلا بر سرش آمده است، شب‌هایی که برای تهیه مواد، دزدی می‌کرده و تنها دغدغه‌اش مصرف بوده است.

دو لیتر خونی که برای بدخواهان «مادر» است

او می‌گوید: «چیزی برای از دست دادن ندارم، جز دو لیتر خونی که برای بدخواهان مادر کنار گذاشته‌ام. در این دو سالی که مدیر این مجموعه شده است، به قدری به ما محبت کرده و هوایمان را داشته است که هر چه بگویم کم است».

با علیزاده برای بازدید از مرکز همراه می‌شوم، زنی که در بدو ورودم روی زمین نشسته بود و هنوز همان‌ جا بود و لباسش را بدون سوزن می‌دوخت، به گفته علیزاده، شیشه مصرف می‌کند. همه افرادی که از این ماده محرک استفاده می‌کنند، چنین حالی می‌شوند، گیر می‌کنند روی یک کار بیهوده و ساعت‌ها به آن ادامه می‌دهند بدون اینکه هوش و حواسی داشته باشند.

باهم به سالنی می‌رویم که مملو از تخت‌های فلزی دو طبقه سفید است، همان تخت‌های آنکادر شده‌ای که در مانیتور اتاق اول دیده بودم. علیزاده می‌گوید: «مددجویان خودشان مرتب می‌کنند، متوجه سکوت و تعجبم می‌شود و ادامه می‌دهد: «باید با آنها زندگی کرده باشی و شرایط اعتیاد را بدانی تا باور کنی اگر نخواهند به اجبار کاری انجام نمی‌دهند و این تخت‌ها را با خواسته‌ خودشان مرتب می‌کنند، اجباری در کار نیست».

زن میانسال چاقی که ژاکت طوسی به تن دارد، مدتی بود کنار ما ایستاده و صحبت‌های‌مان را گوش می‌کرد، علیزاده گفت اسمش مریم است و بهبود یافته است. زن با جملاتی که بعد از پاکی بینشان مرسوم است، خودش را معرفی می‌کند و می‌گوید: «۳۵ سال خیابان خواب و بیابان خواب بودم، اگر «مادر» نبود چشم‌هایم کور می‌شد، او به داد رسید و برای درمان اقدام کرد. هر روز دعایش می‌کنم الهی دردهایش به جان من بیفتند و غم و غصه نداشته باشد». محو صحبت‌هایش شده‌ام، دندان ندارد چقدر شیرین حرف می‌زند!

باز هم سر و کله مونا پیدا می‌شود و در پاسخ به سؤالم که چند سال دارد؟ ماسکش را برمی‌دارد و می‌گوید: «داغون شدم، مهره‌های کمرم شکسته، ۵۰ سال»؛ دلم نیامد بهش نگویم هنوز هم زیباست! بعد از شنیدن این جمله گفت نه! چشمات قشنگ می‌بینه اما ذوق کرد؛ این را برق چشم‌هایش می‌گفت.

مونا در مورد اینکه آیا فرزند هم دارد عنوان می‌کند: «خانم علیزاده پسرم را پیدا کرد، بعد از ۲۵ سال هم مادر شدم هم مادربزرگ هم مادر شوهر. گوشی‌اش را از جیبش در می‌آورد و عکس پسرش را که پشت صفحه گوشی است، نشانم می‌دهد و مادرماجرای پیدا کردن پسر مونا را با تمام سختی‌ها و هیجانات و استرس‌هایی که داشت برایم تعریف کرد و من فقط به این فکر می‌کردم که رسیدن مادر و فرزند بعد از سال‌ها دوری فقط در فیلم‌ها نیست.

مدیر مؤسسه، مسیر را برای رفتن به اتاق کودک نشانم می‌دهد؛ اتاقی که با برچسب‌های کودکانه و اسباب‌بازی‌های رنگی و تاب و سرسره به مادران و کودک‌های بی‌سرپناه تعلق دارد.

علیزاده با اشاره به اینکه طی سال‌های فعالیتش در این حوزه بارها شاهد خرید و فروش کودکان توسط مادران آسیب‌دیده بود است اظهار می‌کند: «جرئت نمی‌کنم در موارد این چنینی وارد شوم، تبعات قانونی سنگینی دارد. تنها کاری که می‌توانم انجام دهم این است که با ۱۲۳ تماس بگیرم که البته آن هم داستان‌های خودش را دارد».

مادران ته‌خطی فرزندانشان را هم می‌فروشند!

به گفته‌ وی مادران گرفتار اعتیاد گاهی برای تهیه مواد مصرفی و نیازهای اولیه مجبور می‌شوند دست به هرکاری بزنند، از خودفروشی گرفته تا کودک‌فروشی و... بارها دختر بچه‌هایی را دیدم که از تعرضاتی که به آنها شده بود برایم تعریف کردند. حداقل کاری که مؤسسه می‌تواند برای این افراد انجام دهد، شناسایی و معرفی این کودکان به بهزیستی است و این اقدام، مستلزم این است که اعتماد مادران را جلب کنم تا برای تأمین نیازهای اولیه به مرکز بیایند و با نزدیکی به آنها از این موارد مطلع شوم.

مشاهداتش در مورد تعرض و تجاوز و فروش کودکان و نوزادان تمامی ندارد، اما گفتن و شنیدن و دیدن این روایات تاب می‌خواهد، شاید برای همین علیزاده این‌ قدر نگران وضعیت کودکان و زنان بی‌سرپناه است.

کودکی که ۲۰ هزار تومان برای فروش قیمت‌گذاری شد!

علیزاده از ماجرای نجات جان کودک که مادر داوطلبانه متقاضی فروش بچه شده است می‌گوید: «یک روز مشغول زیر و رو کردن پرونده مددجویان کارتن خواب بودم که همکارم وارد اتاق شد و گفت یکی از کارتن خواب‌ها بچه‌اش را آورده است و بیست هزار تومان پول می‌خواهد، درکش برایم سخت بود، چند ثانیه‌ای گیج و منگ فقط فکر کردم به آنچه شنیدم. با آنکه بارها در محیط کار با افراد مصرف‌کننده مواد چنین تجاربی را داشتم. با تعجب پرسیدم ۲۰ هزار تومان می‌خواهد؟ گفت بله، دوباره پرسیدم یعنی دو تا ۱۰ هزار تومانی؟ گفت بله، می‌گوید می‌خواهم بکشم، خمارم. پرسیدم یعنی می‌خواهد بچه‌اش را بفروشد؟ گفت بله، از صبح دو بار آمده و گفته منتظرم خانم علیزاده بیاید و بچه‌ام را به او بدهم که هم ۲۰ هزار تومان به من بدهد، هم بچه‌ام را به بهزیستی تحویل دهد، بعد یک نامه به من داد، گفت این نامه را هم برای شما نوشته، کاغذ را گرفتم، نوشته بود کمکم کن بچه‌ام را به بهزیستی تحویل بدهم. با تعجب و حال بد دو عدد۱۰ هزار تومانی از کیفم درآوردم و از اتاق بیرون رفتم. پشت در روی صندلی نشسته بود. دختر بچه را دیدم، این همان دختر بچه دو سال و نیمه‌ای است که مدت‌هاست در پارک بین مصرف‌کننده‌ها می‌دیدمش؛ کثیف، موهای چرب و چسبیده به هم. نشستم، اسمش را پرسیدم، با شیطنت بچه‌گانه جواب داد. مادرش اسکناس‌ها را گرفت و گفت مواظب بچه‌ام باش. احساس سرگیجه داشتم، نمی‌دانستم در آن لحظه چه باید بکنم، فقط می‌دانستم که بچه نباید کنار مادر بیمار و خمارش باشد. نفهمیدم دقیقاً به مادر چه گفتم و چه شنیدم، با ناامیدی لبخند تلخی زد و رفت. وقتی می‌رفت نگاه کردم به تیپ پسرانه و سرش که از ته زده بود، مثل خیلی از زنان بی‌سرپناه و آسیب دیده دیگری که به مرکزم می‌آیند، آن‌ها برای امنیت بیشتر در خیابان‌ها ترجیح می‌دهند مردنما شوند تا کمتر مورد خطر باشند.»

با افسوس و بغضی که قورت می‌دهد برای بازدید از بقیه مرکز مسیر را نشانم می‌دهد. در حالی‌که از کارگاه‌های خیاطی و چرم‌دوزی و آشپزخانه که زنان بهبود یافته در آن فعالیت و امرار معاش می‌کنند، بازدید می‌کنیم مدیر مجموعه نور سپید هدایت از تجربیاتش در این حوزه می‌گوید: «من از سال ۸۳ با بیماران گرفتار اعتیاد کار کردم و در این ۱۷ سال، تمرکز فعالیتم بر کمک به آسیب‌دیدگان "بی‌خانمان" اعتیاد و ایدز بوده است، اما تمام سال‌های فعالیت و تمام تجربه‌های این مدت را باید یک طرف بگذارم و مشاهداتم از شرایط زنان آسیب‌دیده‌ای که طی دو سال و نیم اخیر به این مرکز آمدند و از ما کمک خواستند، باید در طرف دیگر بماند چون آسیب‌های اجتماعی در جنوب تهران؛ به‌خصوص شدت و میزان آسیب‌دیدگی زنان در این منطقه، به دلیل تعدد و عمق زیاد، گلچینی از تجارب چندین ساله‌ام بوده است. زنان بی‌سرپناه، بسیار آسیب‌پذیرتر از مردان‌ هستند و متاسفانه هر چه پیش می‌رویم هم، شرایط این زنان، بدتر می‌شود چراکه سن آسیب‌دیدگی‌شان هم رو به کاهش است و بنابراین، عمق ته‌خطی شدن‌شان بیشتر می‌شود. اغلب زنانی که در این مدت به مرکز ما مراجعه کردند، به دلیل اختلالات شدید اعصاب و روان بر اثر کارتن‌خوابی و آسیب‌هایش و به دلیل طردشدگی از خانه و خانواده و جامعه، تمایل بالایی به خودزنی و خودکشی دارند علاوه بر آنکه بیشترشان گرفتار بیماری‌های جدی هستند؛ دیابت، مشکلات تغذیه، یبوست شدید، اسهال و استفراغ، معلولیت، عقب‌ماندگی ذهنی، بیماری‌های مقاربتی و پوستی و ... چند نفرشان داوطلب تست اچ‌آی‌وی بودند، با استفاده از کیت تست سریع، در مرکز انجام دادیم که نتیجه‌اش هم مثبت بود، اما هیچ منعی برای پذیرش بیماران مبتلا به اچ آی وی نداریم و حتی از باشگاه‌های مثبت هم زنان بی‌خانمانی را پذیرش کرده‌ایم.»

دختران کارتن‌خواب کمتر از ۱۸ سال هیچ پناهگاهی ندارند

علیزاده، از مشکلات زنان کارتن‌خواب تهران می‌گوید؛ مشکلاتی که به تنها مرکز جامع کاهش آسیب بانوان کشور رسوخ کرده است: «در جنوب تهران، ناخواسته و به دلیل مجاورت با ترمینال جنوب و بازار و آمد و شد افراد مختلف، تردد زنان آسیب‌دیده زیاد است اما تیم سیارمان که در پارک‌ها و گذرهای منطقه به زنان کارتن‌خواب منطقه، خدمات کاهش آسیب اعتیاد می‌دهد، درباره فعالیت این مرکز اطلاع‌رسانی می‌کند و البته خبرهایی از جنس فعالیت یک مرکز همیار و حامی هم، دهان به دهان منتقل می‌شود و مطمئنم که حالا همه زنان آسیب‌دیده باخبرند که چنین مرکزی در پارک شوش فعال است. البته هنوز در پذیرش زنان باردار با محدودیت مواجهیم اما طبق تعامل با سازمان بهزیستی، قرار شده زنان کارتن‌خواب باردار، دو الی سه شب مهمان ما باشند تا زمینه انتقال‌شان به سایر مراکز فراهم شود. مادران بارداری که تمایل به ترک ندارند و یا مادران باردار بی سرپناهی که معتاد نیستند، مشکل بزرگی برای سازمان‌های متولی هستند. پذیرش دختران بیخانمان کمتر از ۱۸ سال هم در این مرکز و طبق دستورالعمل‌های بهزیستی ممنوع است در حالی که هیچ مرکزی هم برای پذیرش دختران کارتن‌خواب وجود ندارد. در این مدت، دختران بی سرپناهی به مرکز مراجعه کرده‌اند که کمتر از ۱۸ سال سن داشتند و تلاش می‌کردند ما را قانع کنند که ۱۸ سالگی را پشت‌سر گذاشته‌اند تا بتوانند برای یک شب هم که شده، از آسیب‌های کارتن‌خوابی در امان باشند».

وی در پاسخ به این سؤال که در چنین شرایطی دختران بی‌سرپناه به کجا باید بروند؟ عنوان کرد: «بهزیستی مسئولیتی در قبال آنها ندارد و کمپ‌های اجباری ماده 16 تنها مکانی است که به آنجا انتقال داده می‌شوند، در غیر این‌صورت هیچ گرم‌خانه‌ای در شهر پذیرای آنها نیست و وزارت بهداشت هم که مسئولیت نگهداری آنها را دارد گفته باید به تیمارستان‌ها بروند.»

سرقت عادی‌ترین خلاف یک معتاد

علیزاده با این واقعیت به خوبی آشناست که مصرف مواد، مثل حلقه زنجیر به سایر آسیب‌های اجتماعی وصل است. سرقت‌های خرد، عادی‌ترین خلاف یک فرد معتاد است چون اعتیاد، نه تنها فرد مصرف‌کننده را به‌تدریج و به دلیل مقاوم شدن بدن به دوز مصرف، ناتوان می‌کند، از آنجا که تمام معتادان، در سن اشتغال و تولید درگیر اعتیاد می‌شوند، این ناتوانی، بازدهی مفید آنها را هم کاهش می‌دهد و بنابراین، اخراج از محل کار، از دست دادن شغل و سرمایه، از دست دادن منبع درآمد، ته کشیدن پس‌انداز و در نهایت، فروش هر آنچه قابل تبدیل به اسکناس است، فقر معتاد، فقر خانواده، طرد از خانه و کارتن‌خواب شدن او را رقم می‌زند.

وی در پاسخ به این سؤال که هزینه‌های مجموعه از کجا تأمین می‌شود عنوان می‌کند: «در سال ۹۹ حدود ۲۷۰ میلیون تومان را بهزیستی برای یک سال فعالیت مرکز پرداخت کرد و مابقی را از مسئولیت اجتماعی سازمان‌های و شرکت‌ها و مشارکت‌های مردمی تأمین کردیم. برای تهیه لباس ‌و اقلام بهداشتی کمپین راه می‌اندازم و مردم هم تا حدودی حمایت می‌کنند اما کافی نیست. یکی از دردهایم این است که به جای صحبت با مددجویان و رسیدگی به امورات آنها نقش بازاریابی را دارم که برای تهیه نیازهای مجموعه از ارگان‌های مختلف مشارکت می‌گیرد و آن زمان و ساعتی که باید برای آگاهی و صحبت و روان‌درمانی مددجوهایم بگذارم صرف چنین اموری می‌شود.»

همه مرکز را بازدید می‌کنیم و مجدد به اتاق بی‌شباهت با اتاق مدیر مجموعه برمی‌گردیم علیزاده دغدغه دارد خداحافظی کند و برای برآورده کردن آرزوی لباس ورزشی و پیتزا که به بچه‌های کار و خیابان مرکز پرتو در جای دیگر شهر قول داده بود به منیریه برود، با او خداحافظی می‌کنم و در حالی‌که مجموعه را ترک می‌کند می‌گوید با بهناز هم صحبت کن!

در حیاط ایستاده‌ام و به زنانی که با چهره‌ها و پوشش‌های متفاوت در رفت‌ و آمد هستند و از همه چیز صحبت می‌کنند، نگاه می‌کنم. همان خانمی که لحظه ورود در اتاق نگهبانی ایستاده بود نزدیکم آمد و گفت من بهناز هستم.

از شمال شهرنشینی تا کارتن خوابی‌

سیگاری لای انگشتان زمختش داشت و منتظر بود از او سؤال کنم تا همه زندگی‌اش را فوران کند.

داستان ۲۵ سال اعتیاد و کارتن خوابی بهناز و روایت ۲ سال پاکی‌اش مفصل بود، بهناز به اندازه‌ای قشنگ صحبت کرد که حظ کردم از نوع بیانش، مشخص بود اصالت داشته و روزگاری در رفاه بوده است. بهناز از خانواده فرهیخته و وصله ناجور بودن خودش گفت، از آمدنش به تهران و طلاق از شوهر اول و کار شبانه‌روزی به عنوان خدمتکار در خانه‌های مردم، از عاشق شدنش و عشق پای منقلی و تباه شدنش به پای معشوق، از بالا رفتن مصرف شیشه و هروئین و فروختن وسایل خانه و همه دار و ندارش، از افتادن به کارتن خوابی و آوارگی در پاتق‌های تهران، از کتک خوردن و تحقیر شدن و پرت شدن مانند تکه‌ای زباله، از ساقی شدن و تجاوز گفت.

داستان زندگی هر کدام از زنان خانه سپید، آواری بود که هر بار بر سرم خراب می‌شد. حکایت زندگی زنانی که شرایط فرهنگی، تحصیلی و طبقاتی متفاوتی داشته‌اند و امروز به هزار و یک دلیل بی‌خانمان و بی‌سرپناه شده‌اند و تنها یک وجه مشترک دارند، نیاز به امنیت، خوراک و سرپناه، سرپناهی که با کارها و حمایت‌های بی‌دریغ علیزاده فعلا پابرجاست.

در این خانه هزاران داستان و روایت از زندگی زنان و دختران و کودکان بی‌سرپناهی است که لااقل من دیگر تاب شنیدن حرف‌هایشان را ندارم و شاید اگر در ودیوارها زبان سخن داشتند آنها هم سکوت می‌کردند و اشک می‌ریختند برای سرنوشت زنان و کودکان بی‌سرپناه!

هیچ معتادی با کمپ اجباری ترک نمی‌کند

متأسفانه این آگاهی در جامعه وجود ندارد که ترک اجباری و به زور فحاشی و لگد و دستبند بی‌فایده است و تأثیر معکوس دارد، یکی از دردهای عمیق علیزاده همین است، این‌که اجبار بی‌فایده است و فرد تا به ته خط نرسد، تا از نظر روانی مجاب نشود، ترک نخواهد، این دور باطل ادامه خواهد داشت و هر روز بر تعدادشان اضافه خواهد شد.

با همه خداحافظی می‌کنم و از در خارج می‌شوم، انگار صحنه آدم‌های درهم لولیده خمار و نئشه که در بدو ورود دیده بودم متوقف شده بود، در همان وضعیت بودند و من به این فکر می‌کنم که زنی که روی زمین نشسته بود و به خیال خودش کوک می‌زد، موقع خروج از ساختمان بعد از ۳ ساعت هنوز همان‌جا و در همان حالت بود.

به تابلویی که روی دیوار با عنوان خیابان انبار گندم نصب شده است نگاه می‌کنم به «ته خط» فکر می‌کنم، به علیزاده که دست تنهاست و مسیر برای ادامه راهش سخت و با همین افکار دوباره مغلوب همان هوای دلمرده چند ساعت قبل می‌شوم.

کد خبر 45753

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
4 + 5 =

خدمات الکترونیک پرکاربرد